جامعه - احیا: تیتر مطلب به خودی خود اوج «جنسیت» است. اینطور نیست؟! جنسیت، همانکه درجهی توجه ما به یک مسئله را کم و زیاد میکند. همانکه در درون همهیمان جریان دارد. مرد بودگیمان. زن بودگیمان.
این مرد بودگی و زن بودگی به زندگی عمق، ارتفاع و بُعد میدهد. و در حقیقت همه آنچه که هستیم بعد از «هستی«مان به همین جنسیتمان بر میگردد. چیزی که به هیچوجه نمیتوان دربارهاش به اطلاق سخن گفت و دیدگان توجه را از جنبه دیگرش بازداشت. هیچ یک از انسانها امروز دیگر نمیتوانند داعیهی زنانگی و مردانگی مطلق سر دهند. در درون ما اگر زن هستیم مردانگی صیرورت دارد و اگر مرد هستیم زنانگی جریان دارد.
اما چه کسی است که خودش را در جایگاه عادیاش، اگر مرد است زن تعبیر کند و اگر زن است مرد؟!
اگر شما هم معتقدید چنین انسانی به ندرت یافت میشود. البته که در حالت عادی، دعوت میکنم ادامه گزارش را با من پیگیرید.
طبیعت این دو را در نهاد ما به ودیعت گذارده و خودش هم کنترل و مدیریت میکند. هر چند اگر معتقدید، دست طبیعت هیچکاره است باز هم رایتان به این که، مدیری پشت این «بودگی» یا «جنسیت»مان وجود دارد نزدیک خواهد بود. مثل اینکه بگویید خودمان مدیریت میکنیم یا محیط پیرامونمان به نسبت آنگونه که هست در پرورش مرد بودگی و زن بودگیمان بسیار تاثیر گذارده است. کودکی و خانواده هم در تعیین «جنسیت» غالبمان موثر است. حاکمیت، باورها و هزاران چیز دیگر در جنسیت ما نقش تعیین کننده دارد. همانطور که تلقی اولیهمان، یعنی برداشت پایهمان از جنسیتمان، در همه این عوامل تاثیر دارد.
مانند:
همانطور که جنسیتمان در انتخاب شغلمان نقش دارد، به همان اندازه شغلی که برگزیدهایم یکی از عوامل موثر در «بودگی» غالبمان بشمار میرود.
اما وای بر آن روزی که مدیریت این موضوع به هم بخورد. مدیر ناکارآمد باشد و نتواند حد اعتدال جنسیتمان را حفظ کند. رفتارها از تعادل خارج میشود.
همه صورتهای نا خوشایند مسائل از پرده بهدر میآیند.
مانند:
یکی زور میگیرد و دیگری پولزور میدهد و آنچه که در محاق میرود شجاعت است.
یکی در خانه هایوهوی سر میدهد و دیگری برای یک ساعت خواب آرام در حسرت میماند و آنچه در محاق میرود حقوق است.
یکی آنقدر رو دارد که هزار منصب پیدا میکند و دیگری آنقدر کمرو میماند که از شرکتاش اخراجش کنند و آنچه در محاق میرود ادب است.
...
یکی آنچنان حسادت میکند که روی دیگری اسید بپاشد و دیگری رخساره از کف میدهد و آنچه در محاق میرود زندگی است.(فرقی هم ندارد زن به روی مرد یا مرد به روی زن اسید پاشیده است)
اما بحث ما این هم نیست.
کسی که اسید میپاشد(اسد پاشی در اصفهان، متعلق به چند روز پیش) و یا کسی که آدم میکشد (قتل زنجیرهای دختران در تهران، متعلق به سالها پیش)، به تطمیع و تهدید هر «که» و یا هر «چه» به چنین کاری اقدام کرده است، اختلال شدید روانی دارد و مریض است. بیمار روانی واقعی.
نحوه مجازات او نیز هر چه باشد طبیبانه باید باشد. رفتار طبیبانه در برابر جامعه و حتی خود آن فرد.
اما درد جنسیت جامعه ما به اسید پاشیدن مردی به روی زنی یا برعکس ختم میشود.
امروز در جامعهی ما به بهانه اسیدپاشی پایگاههای خبری از یک سو و فردها در شبکههای اجتماعی از دیگر سو به چهرهی هم دیگر اسید میپاشند. اسید پاشی جمعی.
یکی میگوید مذهبیونی که دغدغه حجاب دارند این کار را انجام دادهاند.
دیگری مدعی است؛ جریانی که میخواهد مانع امر به معروف و نهی از منکر میشود چنین کاری صورت داده است.
برخی اوقات فراموش میکنیم هر گروهی و یا هر کسی چنین کاری انجام داده، چهره چند دختر را از بین برده است. فراموش میکنیم آن شخص خاطی جنایت کرده است.
فرد خاطی میبایست به یک درجه از نفرت میرسید تا ارادهاش به اسیدپاشی تعلق میگرفته و ما که هر لحظه همدگیر را به همین کار متهم میکنیم به همان درجه از نفرت نسبت به همدیگر رسیدهایم؟!
وضعیت پیشخوانهای رسانهها و شبکههای اجتماعی نشان میدهد که ما به همان درجه از نفرت رسیدهایم. چنان از «بودگی»مان فاصله گرفتهایم و آنقدر تنظیم «جنسیت»مان به هم خورده است که یکبار مانند زنی «لکاته» در میآییم و یکبار مردی «عیاش».
و آن چه که در محاق فرو میرود، زن «اثیری» و مرد «قیصر» است.
ما میتوانیم به زن و مرد درونمان اسید بپاشیم.
میتوانیم یاد بگیریم که امر به معروف و نهی از منکر بد نیست، ولی اسید پاشیدن به روی دیگران بد و قبیح است.
میتوانیم یاد بگیریم میشود مخالف یک اصل مفروض دیگران بود. ولی نمیتوان به این بهانه روی دیگری اسید پاشید.
(باز نشر یادداشتها و مطالب سایتها و منابع مطبوعاتی لزوما تائید آنها نیست و صرفا برای تضارب آرا صورت میگیرد)