حاصل اينكه تاكنون معدودي كتاب در موضوع غلو فراهم آمده است. در اين آثار نيز بندرت از «غلو در فضايل» سخن رفته و از «غلو در مفاهيم» هيچ سخني در ميان نيامده است. مقالة حاضر بر اين دو مفهوم انگشت تأكيد ميگذارد.
معناشناسي غلو
غلو به معناي افراط، فراتر رفتن از اندازه و زيادهروي است و در برابر تقصير (كوتاهي). هنگامي كه قيمت چيزي از حدّ متعارف بالاتر رود، به آن «غال» (گران) ميگويند. هنگامي هم كه مايعات به جوش آيند و در حدّ خود نگنجند، ميگويند «غليان» كرده است.
غلو در اصطلاح دين به معناي زيادهانگاري دربارة پيشوايان ديني است، و اگر از سر صداقت باشد، از افراط در محبّت ناشي ميشود. در غلو، پيام دين تحت تأثير پيشوايان دين قرار ميگيرد و بيش از اينكه به پيام دين توجّه شود، به پيشوايان دين نظر دوخته ميشود. با غلو، پيشوايان دين از انسان مافوق به مافوق انسان تبديل ميشوند و جنبة بشري آنها كمرنگ ميگردد.
دامنة مفهوم غلو
نخستين نكتهاي كه بايد به آن اشاره كنيم، دامنة مفهوم غلو و مصداقهاي آن است. علّامه مجلسي ميگويد غلو دربارة پيامبر صلی الله علیه و آل و سلم و ائمّة طاهرين علیهمالسلام اعتقاد به الوهيّت ايشان است؛ يا شريك دانستن ايشان با خداوند در معبود بودن يا در خلق و رزق؛ يا اعتقاد به اينكه خداوند در ايشان حلول كرده است؛ يا اين اعتقاد كه آنان بدون وحي و الهام از جانب خداوند داراي علم غيب هستند؛ يا اين عقيده كه ايشان پيامبرند؛ يا عقيده به تناسخ ارواح ايشان در يكديگر؛ يا اعتقاد به اينكه شناخت ايشان كافي است و انسان را از طاعات و ترك گناهان بينياز ميكند.(۱)
مجلسي در ادامة سخن فوق ميافزايد كه بعضي دامنة غلو را گستردهتر ميدانند و معتقدند حتّي نفي سهو از پيامبر و امامان يا اعتقاد به اينكه ايشان عالم بما كان و يكون هستند، از مصداقهاي غلو است. وي اين نظر را مردود ميشمارد.(۲)
غلو را ميتوان به سه بخش تقسيم كرد: غلو در ذات، غلو در صفات، غلو در فضايل.(۳) غلو در ذات آن است كه پيامبر يا امام را از حدّ ذات خود فراتر برده، به مقام الوهيّت برسانيم. همچنين است اگر امامان را از حدّ خود خارج كرده، قائل به نبوّت ايشان شويم.
غلو در صفات آن است كه ويژگيها و اعمال و صفات خداوند را به پيامبر يا امام نسبت دهيم. في المثل قائل شويم كه خداوند كار جهان را به پيامبر يا امام تفويض كرده و روزي و مرگ و ادارة جهان به دست ايشان است. پيروان اين عقيده را، به همين دليل، مفوّضه نيز ناميدهاند.
غلو در فضايل بدين معناست كه پيامبر يا امام را مافوق انسان بدانيم، نه انسان مافوق، و دربارة ايشان قائل به معجزاتي شويم كه دارا نبودهاند. بنابراين غلو پديدهاي است ذومراتب و حدّاكثر آن خداوندگار دانستن پيامبر يا امام، حدّوسط آن پروردگار دانستن آنان، و حدّاقل آن مافوق انسان دانستن ايشان است.
قرآن و غلو
غلو از خطرناكترين آفات ديني است و نه فقط اهل كتاب، كه مسلمانان نيز در اين دام افتادند. در دو آية قرآن، ضمن ردّ تثليث و اينكه حضرت عيسي علیهالسلام فرزند مريم بوده و پيامبر خدا صلی الله علیه و آل و سلم، چنين آمده است: يا اَهلَ الْكِتابِ لاتَغْلُوا فِى دِينِكُم.(۴) از اين دو آيه و آيات ديگر قرآن(۵) درمييابيم كه غلوّ اهل كتاب اين بود كه عُزَير و مسيح را پسر خدا ميدانستند يا مسيح را خدا. يا معتقد بودند كه فرشتگان و پيامبران، پروردگار جهان هستند. اين آيات را به مصداق «اِيّاكَ اَعْنِى وَ اسْمَعِى يا جارَةُ»،(۶) هشداري به مسلمانان نيز ميتوان دانست. مضافاً اينكه از پيامبر خدا صلی الله علیه و آل و سلم نقل كردهاند كه به امّت خويش فرموده است شما از روش گذشتگان خود، مو به مو، پيروي خواهيد كرد.(۷)
اهلبيت علیهمالسلام و غلو
بيش از صد حديث از پيامبر صلی الله علیه و آل و سلم و اهلبيت علیهالسلام در نكوهش غلو و غلات روايت شده است.(۸) در اين احاديث، غاليان را كافر و مارق و مشرك و بدترين مخلوقات خوانده و از آنان سخت اعلام بيزاري كردهاند. از پيامبر خدا صلی الله علیه و آل و سلم روايت شده است: اِيّاكُم وَ الْغُلوَّ فِى الدِّينِ فَاِنَّما هَلَكَ مَنْ كانَ قَبلكُم بِالْغُلوِّ فِى الدِّينِ.(۹) يعني از غلو در دين بپرهيزيد كه گذشتگان شما به سبب غلو در دين هلاك شدند.
همچنين از آن حضرت روايت كردهاند: لاتَرفَعونِى فَوقَ حَقِّى فَاِنَّ اللهَ تَعالى اِتَّخَذَنِى عَبداً قَبلَ اَنْ يَتَّخِذَنِى نَبيَّاً.(۱۰) يعني مرا بيش از آنچه سزاوار آنم بالا مبريد. زيرا خداوند متعال پيش از اينكه مرا پيامبر قرار دهد، به بندگي خويش گرفت.
از اميرالمؤمنين علیهالسلام نيز به عبارتهاي مختلف نقل كردهاند: هَلَكَ فِىَّ رَجُلانِ: مُحِبٌّ غالٍ وَ مُبغِضٌ قالٍ.(۱۱) يعني دو تن دربارة من هلاك شدند: دوست غالي و دشمن افراطي.
همچنين امام صادق علیهالسلام بارها از غاليانْ زبان به نكوهش گشود؛ از جمله اينكه فرمود: سَمْعِى وَ بَصَرِى وَ شَعْرِى وَ بَشَرِى وَ لَحْمِى وَ دَمِى مِنْ هؤلاءِ بُراءٌ.(۱۲) يعني گوش و چشم و مو و پوست و گوشت و خون من از ايشان بيزار است.
در منفور بودن غاليان نزد ائمّة طاهرين علیهمالسلام همين بس كه آنان از خوارج هم بدترند. امام صادق علیهالسلام با اشاره به اينكه غاليان اميرالمؤمنين علیهالسلام را شايستة پرستش ميدانستند و خوارجْ بندة گناهكار، فرمود: لَقَدْ كانَ قَولُ مَنْ يُنْسِبُهُ اِلَى الْعِصْيانِ اَهوَنَ عَلَيهِ مِنْ قَولِ مَنْ يُنْسِبُهُ اِلَى الرُّبوبِيَّـةِ.(۱۳) يعني بيترديد سخن كساني كه او [اميرالمؤمنين علیهالسلام] را گناهكار ميدانستند، بر وي آسانتر بود از سخن كساني كه پروردگارش ميشمردند.
غلو دربارة پيامبر صلی الله علیه و آل و سلم
با وجود آيات و روايات متعدّد در نكوهش غلو، بعضي در همان عصر پيامبر صلی الله علیه و آل و سلم و اهلبيت علیهمالسلام به آن دچار شدند. هنگامي كه ابراهيم علیهالسلام، فرزند پيامبر خدا صلی الله علیه و آل و سلم درگذشت، از قضا كسوف رخ داد. مردم به يكديگر گفتند كه اين خورشيدگرفتگي به علّت مرگ فرزند پيامبر صلی الله علیه و آل و سلم است. همين كه اين خبر به آن حضرت رسيد، بيدرنگ از خانه خارج شد و فرمود: ايُّها النّاسُ اِنَّ الشَّمسَ وَ الْقَمرَ آيَتانِ مِنْ آياتِ اللهِ لايَنكَسِفانِ لِمَوتِ اَحَدٍ وَ لا لِحَياةِ اَحَدٍ.(۱۴) يعني اي مردم! خورشيد و ماه از نشانههاي خداوندند. نه در مرگ كسي و نه براي زندگي كسي تيره نميشوند.
همچنين عمر پس از درگذشت رسول خدا صلی الله علیه و آل و سلم مردن آن حضرت را انكار كرد و گفت: «به خدا سوگند كه رسول خدا صلی الله علیه و آل و سلم نمرده است و نميميرد. همان گونه كه موسي بن عمران چهل شب ناپديد شد، او هم ناپديد شد و سپس برميگردد.» آنگاه ابوبكر با يادآوري اين آيه كه پيامبر صلی الله علیه و آل و سلم هم ميميرد (اِنَّكَ مَيِّتٌ وَ اِنَّهُم مَيِّتُونَ)،(۱۵) عمر را از اين پندار غلوآميز بازداشت.(۱۶)
غلو دربارة اهلبيت علیهمالسلام
پس از درگذشت رسول خدا صلی الله علیه و آل و سلم دهها فرقة غالي در جهان اسلام پديد آمد كه نامها و عقايدشان در كتابهاي ملل و نحل ضبط شده است. البتّه بعضي از اين فرقهها، كه ردّ پايي از ايشان در تاريخ نيست، مخلوق ذهن نويسندگان فرقهسازند كه ميخواستند تعداد فرقهها را بيشتر و كتابشان را پربرگ كنند. از بعضي فرقهها نيز تحت دو نام ياد شده است، و بعضي ديگر نه يك فرقة متشكّل، كه اقلّيّتي محدود بودند و شايد عمري به كوتاهي يك ـ دو نسل داشتند. از اينها گذشته، در عقايدي كه به غاليان نسبت دادهاند، جاي بحث است. هنگامي كه پيروان مذاهب رسمي در تقرير عقايد يكديگر قصور و تقصير كرده باشند، چه جاي تعجّب دارد كه هر عقيدهاي عجيب را به غاليان نسبت دهند.
امّا از مجموع آثار دربارة غاليان درمييابيم كه اغلبشان حسن نيّت نداشتند يا جماعتي بسيار ابله و گول بودند. عجائب و غرائبي در احوال و افكار آنان مشاهده ميشود كه هم خندهآور است و مادر داغديده را به خنده مياندازد (هذا مِمّا يُضحِكُ الثّكلى)، و هم گريهآور است و تازهداماد را به گريه واميدارد (هذا مِمّا يُبكِى الْعَريس.)
يكي از فرقههاي خطرناك غاليان، كه خطّابيّه نام دارند، از پيروان ابوالخطّاب هستند. آنان عقيده داشتند كه واجبات، كنايه از مرداني است كه بايد آنها را شناخت و ولايتشان را پذيرفت؛ چنانكه معاصي، كنايه از كساني است كه بايد از آنها برائت جست. پس هر كس پيامبر و امام را بشناسد، هر كار كه دوست دارد انجام دهد. اين جماعت به اباحيگري رو آوردند و ضمن تعطيل نماز و روزه و زكات و حج، محرّماتي چون زنا و سرقت و شرابخواري را مجاز ميشمردند.(۱۷)
از فرقههاي ديگر غاليان، كه عقايد خندهآوري دارند، ذُبابيّه و غُرابيّهاند. ذبابيّه ميگويند شباهت ميان حضرت محمّد صلی الله علیه و آل و سلم و حضرت علي علیهالسلام چون شباهت ميان دو ذباب (مگس) بود. پس جبرائيل به اشتباه افتاد و به جاي آنكه وحي را به علي علیهالسلام ابلاغ كند، به محمّد صلی الله علیه و آل و سلم ابلاغ كرد.(۱۸) غرابيّه نیز ميگويند چون شباهت حضرت محمّد صلی الله علیه و آل و سلم و حضرت علي علیهالسلام بيش از شباهت دو غراب (كلاغ) بود، جبرائيل اشتباه كرد و نبوّت را به محمّد صلی الله علیه و آل و سلم ابلاغ كرد.(۱۹) اين دو فرقه را، از آن جهت كه جبرائيل را ذم ميكنند و خطاكار ميشمارند، ذمّاميّه و مخطّئه نيز خواندهاند.(۲۰)
از فرقهاي ديگر به نام ذمّيّه نيز ياد كردهاند كه مدّعي الوهيّت حضرت علي علیهالسلام بودند و رسول خدا صلی الله علیه و آل و سلم را ذم ميكردند. اينان ميگويند حضرت محمّد صلی الله علیه و آل و سلم از جانب حضرت علي علیهالسلام مأمور شده بود كه مردم را به سوي او فراخواند، ولي به سوي خود فراخواند. سرانجام حضرت علي علیهالسلام را راضي كرد كه داماد و مولاي او باشد.(۲۱)
پس از عصر ائمّة طاهرين علیهمالسلام تا عصر حاضر، به كساني برميخوريم كه در شمار غاليان نبودهاند، حتّي شيعه هم نبودهاند، ولي سخنان غلوآميز گفتهاند؛ از جمله محمّد بن ادريس شافعي، از پيشوايان اهل سنّت، كه گفته است در فضيلت علي همين بس كه در خدا بودنش ترديد است. شافعي ميميرد و نميداند كه آيا علي پروردگار اوست يا خدا؟
كَفى فِى فَضلِ مَولانا عَلىٌّ
وُقوعُ الشَّكِّ فِيهِ انَّهُ اللهُ
وَ ماتَ الشّافِعى وَ لَيسَ يَدرِى
عَلىٌّ رَبُّهُ اَمْ رَبُّهُ الله؟(۲۲)
حال اينكه شك در خدا بودن اميرالمؤمنين علیهالسلام ناشي از جهل شكّاكان است. اگر اين شك را موجّه بدانيم، شكّاكان و غاليان را بايد معذور بشماريم. اگر شافعي از اين شعر ارادة جدّي كرده باشد، بدا به حالش!
به ابن ابيالحديد هم بايد اشكال گرفت كه خطاب به اميرالمؤمنين علیهالسلام ميگويد از بس كارهاي تو به كارهاي خدايي شباهت دارد، من كسي را كه در مخلوق بودنت ترديد كند، معذور ميدارم:
تَقيَّلْتَ اَفعالَ الرّبوبيّةِ الَّتى
عَذرتُ بِها مَنْ شَكَّ اَنَّكَ مَربُوبٌ(۲۳)
همچنين ميرزا شهاب نِهي، از شاعران عصر اخير، ضمن اينكه اميرالمؤمنين علیهالسلام را «خالق خير و شر» و «مصدر ما صدر» خوانده، بيپروا گفته است: آنكه ميخواستش كليم الله / بيندش يك نظر علي است علي.(۲۴) همچنين: از دل نخل طور آگه اوست / قائل «انَّنِي اَنا الله» اوست.(۲۵)
صغير اصفهاني نيز امام علي علیهالسلام را «موجِد ممكنات» و «مُظهر كون»(۲۶) و «خالق ما سوي»(۲۷) خوانده و به نقل از شاعري به نام موافق قلندر گفته است: در مذهب عارفان آگاه / الله علي، علي است الله.(۲۸) همچنين:
هر چه ميآيد از عدم به وجود
به لساني بدين سخن گوياست
كه بناي وجود را باني
نيست غير از عليّ عمرانی(۲۹)
استدلال صغير اصفهاني در دفاع از اشعار غلوآميزش اين بود: «بگذار همة مردم به خاطر دوستي علي به بهشت بروند و من به خاطر دوستي علي جهنّم بروم.»(۳۰) شايد صغير اصفهاني ميدانست كه اميرالمؤمنين علیهالسلام فرموده است: لَيُحبّنى اَقوامٌ حَتّى يُدخلهم حُبِّى النّار.(۳۱) يعني عدّهاي مرا دوست خواهند داشت و به وسيلة دوستي من داخل آتش ميشوند. امّا صغير با اين اشعار، مردم را به طرف بهشت سوق نميداد.
امروزه نيز در برخي مجالس عزاداري، سخنان و اشعاري غلوآميز، چون «لا اله الّا علي» و «لا اله الّا حسين» گفته ميشود.(۳۲) آنان كه چنين ميگويند، اگر ارادة جدّي كرده باشند، بيترديد در شمار غاليان خواهند بود و مشمول همان مذمّتهاي شداد و غلاظ دربارة غاليان قرار خواهند گرفت. امّا عجيب اينكه تاكنون هر كه در ميان ما مذمّت شده، نه به علّت غلو و عقايد شركآميز، بلكه به اتّهام ضعف ولايت و تقصير بوده است.
يكي از دلايل غلو در فرهنگ ما، تأثير پذيرفتن از زبان شعر است. توضيح مطلب اينكه يكي از صنايع علم بديع، مبالغه و اغراق است. هر اندازه شعري اغراقآميزتر باشد، ارزش شعري بيشتري دارد. اينكه گفتهاند «اَحْسنُ الشِّعرِ اَكْذَبُهُ» (بهترين شعر آن است كه دروغتر باشد)، يعني مبالغه و اغراقش بيشتر باشد. زيرا بنياد شعر بر تخيّل است، و تخيّل بدون اغراق ممكن نيست.
اين اغراق در شعر بتدريج به خطابهها و نثرها راه يافت. نخست به خطابههاي احساسي و اقناعي و نثرهاي ادبي، و سپس به سخنرانيها و نثرهاي علمي. حال آنكه اغراق در غير شعر جايز نيست و از ديرباز گفتهاند: «يَجُوزُ لِلشّاعرِ ما لايَجُوزُ لِغَيرِهِ.»
اكنون در ميان ما باورهايي رايج است كه ميسزد آنها را «عقايد شعري» ناميد؛ يعني عقايدي كه خاستگاهش شعر است. اين باورها نه ريشه در دين دارند، و نه ريشه در واقعيّت، بلكه منشأ آن شعري تخيّلآميز از فلان و بهمان شاعر است. محتشم كاشاني در آن شعر مشهورش گفته است زخمهايي كه در عاشورا بر بدن امام حسين علیهالسلام وارد شد، بيش از ستارگان آسمان بود: اين ماهي فتاده به درياي خون كه هست / زخم از ستاره بر تنش افزون، حسين توست. امّا اين اغراق شاعرانه، دستمايهاي شد تا بعضي، زخمهاي بدن امام را از دهها، به صدها و هزاران برسانند. بنگريد كه شريف كاشاني نوشته است:
«چهار هزار زخم تير، صد و هشتاد زخم نيزه و شمشير بر او [امام حسين علیهالسلام]، وارد شده بود.»(۳۳) حال اينكه بدن يك انسان، هر اندازه تنومند باشد، حتّي اگر هيكلش به اندازة ده نفر باشد، وسعت ۴۱۸۰ زخم ندارد. علاوه بر اين، در آن روز جنگ و مصيبت كسي مجال آن نداشت تا بنشيند و هزاران زخم را بشمارد و بنويسد. اين قول را مقايسه كنيد با آنچه طبري به نقل از ابومخنف ميگويد كه امام صادق علیهالسلام فرمود ۳۳ زخم نيزه و ۳۴ زخم شمشير بر بدن امام حسين علیهالسلام وارد شده بود.(۳۴)
غلو دربارة ديگران
از پيامبر صلی الله علیه و آل و سلم و اهلبيت علیهمالسلام كه بگذريم، دربارة شخصيّتهاي ديگر اسلامي نيز غلو كردهاند. مثلاً گفتهاند مقصود از «الم» در آغاز سورة بقره، ابوبكر و الله و محمّد است.(۳۵) دربارة عمر نيز گفتهاند كه اگر علم همة عرب، يا همة اهل زمين، در يك كفّة ترازو باشد و علم عمر در كفّة ديگر، علم او ميچربد.(۳۶) همچنين دربارة معاويه، به نقل از رسول خدا صلی الله علیه و آل و سلم، گفتهاند كه سه نفر نزد خداوند امين هستند: من و جبرئيل و معاويه.(۳۷)
دربارة عبدالله بن زبير گفتهاند كه او صد غلام داشت كه هر يك به زباني سخن ميگفت و ابن زبير با هر يك به زبان خودش سخن ميگفت.(۳۸) حال اينكه اوّلاً وي، كه عمري را در جنگ و خونريزي گذراند، نيازي به صد غلام نداشت. ثانياً اگر هم اين تعداد غلام ميخواست، از يك منطقه ميگرفت تا دچار تكلّف نشود. ثالثاً امكان آموختن صد زبان براي او فراهم نبود.
دربارة ابوحنيفه، به نقل از پيامبر خدا، گفتهاند كه پيامبران به من افتخار ميكنند و من به ابوحنيفه افتخار ميكنم.(۳۹) همچنين نوشتهاند كه ابوحنيفه در هر شب دو ركعت نماز ميخواند و در هر ركعت همة قرآن را ميخواند.(۴۰) امّا با يك محاسبة ساده درمييابيم كه در اينجا نيز غلو شده است. زيرا اگر هر ختم قرآن ده ساعت به درازا كشد، دو ركعت بيست ساعت ميشود، و هر شب كمتر از بيست ساعت است.
باز هم دربارة ابوحنيفه گفتهاند كه در يك محل هفتاد هزار بار ختم قرآن كرد.(۴۱) حال اگر هفتاد هزار بار را در ده ساعت (براي يك ختم قرآن) ضرب كنيم، هفتصد هزار ساعت (معادل هشتاد سال) ميشود. يعني ابوحنيفه هشتاد سال، بيآنكه بخورد و بياشامد و حرفي بزند و كاري ديگر انجام دهد، مشغول خواندن قرآن در يك محل بود. حال اينكه همة عمر ابوحنيفه هفتاد سال بود.
غلو به شخصيّتهاي صدر اسلام محدود نشد، بلكه صوفيان و حاكمان را نيز فراگرفت. اگر به كتابهايي كه در شرح حال صوفيان نوشتهاند رجوع كنيم، در جاي جاي آن مبالغه و اغراق و غلو مينگريم. براي نمونه، كتاب گرانارج و بيدارگر تذكرة الاولياء عطّار آكنده است از حكايتهاي گزافه در شرح حال اين و آن قطب صوفيّه. اگر اين حكايتهاي گزافه گرد آيد، وسعت غلو نمايان گردد. امّا گزافهآميزتر از اين حكايتهاي مكتوب، عقيدة مريدان است دربارة بزرگان صوفيّه كه در جايي نوشته نشده است، امّا در اينجا و آنجا ميشنويم. مانند آنچه يكي از كورمريدان ميگفت كه فلاني (قطب سلسله)، اگر پف ميكرد، ستارهها خاموش ميشدند.
غلو دربارة پادشاهان و حاكمان نيز سكّة رايج بود. فقط ظهير فاريابي نبود كه ميگفت «نُه كرسي فلك نهد انديشه زير پاي / تا بوسه بر ركاب قزل ارسلان دهد»، بلكه شاعران ديگر هم، درهاي زبان دري را زير پاي حاكمان ميريختند. كتاب مدح، داغ ننگ بر سيماي ادب فارسي، از مديحهسرايي و گزافهگويي شاعران پرده برداشته است.
دستاويز غاليان براي غلو در فضايل
بدفهمي بعضي احاديث، دستاويزي شده است براي كساني كه دوست دارند در فضايل ائمّة طاهرين علیهمالسلام گزافهگويي كنند. اين بخش از مقاله را به بررسي يكي از اين گونه احاديث اختصاص ميدهيم.
از اميرالمؤمنين علي علیهالسلام روايت كردهاند: اِيّاكُم وَ الْغُلوَّ فِينا قُولُوا اِنّا عَبِيدٌ مَربُوبُونَ وَ قُولُوا فِى فَضْلِنا ما شِئتُم.(۴۲) يعني از غلو دربارة ما بپرهيزيد. بگوييد ما بندگاني پروردهايم [نه پروردگار]، و آنگاه آنچه خواستيد در فضل ما بگوييد. از امام صادق علیهالسلام نيز روايت شده است: اِجْعَلُونا مَخلُوقِينَ وَ قُولُوا فِينا ما شِئتُم.(۴۳) يعني ما را مخلوق قلمداد كنيد و آنگاه آنچه خواستيد دربارة ما بگوييد. همچنين از آن حضرت روايت كردهاند: اِجْعَلْ لَنا رَبَّاً نَؤُوبُ اِلَيهِ وَ قُولُوا فِينا ما شِئتُم.(۴۴) يعني براي ما پروردگاري محسوب داريد كه به سويش برميگرديم و آنگاه آنچه خواستيد دربارة ما بگوييد.
مفاد اين دسته از احاديث را در كتابهاي كلامي و روايي بدين صورت بيان كرده و گاهي به ائمّة طاهرين علیهالسلام نسبت دادهاند: «نَزَّلُونا عَنِ الرُّبُوبيَّةِ وَ قُولُوا فِينا (يا: فِي حَقِّنا، يا: فِي فَضْلِنا) ما شِئتُم.»(۴۵) امّا برخي از پژوهشگران، اين احاديث را تلقّي به قبول نكردهاند. امّا اگر از اين بگذريم و حتّي فرض را بر اين بگذاريم كه احاديث مزبور صحيح السّند هستند، بايد حمل بر معنايي معقول و منطقي شوند. بنا بر تفسيري كه در زير ميآيد، غاليان نميتوانند احاديث مزبور را دستاويز غلوسرايي خود قرار دهند:
نخست اينكه براي فهم اين احاديث بايد فضاي صدورشان را فهميد. مخاطب احاديث مزبور در وهلة نخست غاليانند و در كتابهاي حديثي نيز ضمن روايات نفي غلو آمده است. براي پرهيز ايشان از غلو گفته شده است كه ما را خالق نشماريد و هر آنچه ميخواهيد بگوييد. تأكيد حديث بر نفي خالق بودن امامان است، نه اينكه فضايل ايشان چه مقدار است. ابتدا به ساكن گفته نشده است «قُولُوا فِينا ما شِئتُم»، بلكه در ابتدا گفته شده است «اِجْعَلُونا مَخلُوقِينَ.» اگر اين احاديث را از آخر به اوّل بخوانيم، وارونه ميفهميم.
دوم اينكه احاديث پيشگفته بدين معناست كه هر آنچه در فضايل ما به ثبوت رسيده است بگوييد، نه اينكه هر چه دلتان خواست بگوييد. اگر معناي دوم را بپذيريم، يعني پذيرفتهايم كه در فضايل ائمّة طاهرين علیهالسلام ميتوانيم دروغ بگوييم. مثلاً ميتوانيم بگوييم كه اميرالمؤمنين علیهالسلام با پيامبر خدا صلی الله علیه و آل و سلم به معراج رفت. بنابراين معناي دوم نميتواند مراد باشد.
نقل فضايل امامان تابع نقل حديث است و نقل حديث نيز آدابي دقيق دارد و چنين نيست كه هر كس هر چه دلش خواست بتواند در فضايل امامان سخنپراكني كند. از جمله آداب نقل حديث اين است كه هر كس هر چه شنيد نميتواند نقل كند؛ چه رسد به اينكه هر چه دلش خواست بگويد. از پيامبر خدا صلی الله علیه و آل و سلم روايت كردهاند: كَفى بِالْمَرء كَذِباً اَنْ يُحدِّثَ بِكُلِّ ما سَمِعَ.(۴۶) يعني براي دروغگويي آدمي همين بس كه هر چه بشنود، نقل كند.
سوم اينكه اسم موصول «ما» همواره معناي عموم و استغراق نميدهد.(۴۷) بنابراين به لحاظ ادبي هم ميتوان گفت «قُولُوا فِينا ما شِئتُم» قضيّة موجبة كلّيّه نيست، بلكه قضيّة مهمله است و در حكم جزئي.
چهارم اينكه با عنايت به بعضي ديگر از احاديث درمييابيم كه مقصود از «قُولُوا فِينا ما شِئتُم» اين نيست كه ما ميتوانيم هر چه ميل داريم در فضيلت امامان بگوييم. از امام علي علیهالسلام روايت كردهاند: قُولُوا فِينا ما تَرونَ مِنّا وَ ارْوُوا عَنّا ما تُشاهِدُونَه مِنّا.(۴۸) يعني دربارة ما همان چيزي را بگوييد كه از ما ميبينيد، و همان چيزي را روايت كنيد كه از ما مشاهده ميكنيد. همچنين از امام باقر علیهالسلام روايت كردهاند كه در وصف غالي فرمود: قَومٌ يَقُولُون فِينا ما لانَقُولُهُ فِى اَنفُسِنا.(۴۹) يعني ايشان گروهي هستند كه دربارة ما چيزي ميگويند كه ما دربارة خودمان نميگوييم. از امام صادق علیهالسلام نيز روايت شده است: لَعَنَ اللهُ مَنْ قالَ فِينا ما لانَقُولُهُ فِى اَنفُسِنا.(۵۰) يعني خدا لعنت كند كسي را كه دربارة ما چيزي بگويد كه ما دربارة خودمان نميگوييم. نميتوان گفت كه اين احاديث، فقط دربارة كساني است كه قائل به غلو در ذات يا صفات بودند.
حاصل اينكه احاديث «قُولُوا فِينا ما شِئتُم» اگر هم صحيح السّند باشند، نميتواند دستاويز غلو قرار بگيرد. آنها را ميتوان حمل بر معنايي صحيح و معقول كرد.
غلو در فضايل
آفتي كه اكنون شيعيان را تهديد ميكند، و متأسّفانه دربارة آن سكوت نيز ميشود، غلو در فضايل است، نه غلو در ذات و صفات. شايد عالمي نباشد كه امام را خداوندگار يا پروردگار بداند، امّا عالماني وجود دارند كه در فضايل ائمّة طاهرين علیهمالسلام گزافهگوييها و افسانهسراييهايي ميكنند كه مصداق سوء تبليغ است و بدتر از تبليغ سوء.
فاضل دربندي سرآمد اعلامي است كه در فضايل ائمّة طاهرين علیهمالسلام، خاصّه امام حسين علیهالسلام، سخت دچار غلو شده و به ورطة افسانهسرايي افتاده است. وي ميگويد از امام حسين علیهالسلام در روز عاشورا بيش از هزار معجزه صادر شد،(۵۱) و براي اينكه كسي اشكال نكند كه اين همه معجزه در يك روز ممكن نيست، بصراحت ميگويد روز عاشورا ۷۲ ساعت بود.(۵۲)
وي براي اينكه نشان دهد امام حسين علیهالسلام در روز عاشورا چقدر سختي كشيد، ادّعا ميكند گرماي هوا در آن روز هفتاد درجه بيشتر از اندازة معمول بود، امّا فقط امام حسين علیهالسلام و ابليس آن را احساس ميكردند.(۵۳) طبق اين قول، اگر گرماي معمول هوا در كربلا سي درجه بالاي صفر بود، در آن روز صد درجه بالاي صفر شده بود؛ يعني به اندازهاي كه آب به جوش ميآمد. امّا از سوي ديگر، با بيان اين افسانه كه از انگشت ابهام امام حسين علیهالسلام در كربلا آب جاري شد و يكايك اصحاب از آن نوشيدند،(۵۴) تشنگي آن حضرت و اصحابش را فراموش کرد.
از افسانههاي ديگر فاضل دربندي، كه خلاف مسلّمات تاريخي است، اين است كه ميگويد پس از اينكه امام حسين علیهالسلام در عاشورا به شهادت رسيد، در هنگام مغرب برخاست و يكايك شهدا را به اسم صدا زد و آنان برخاستند. آنگاه مائده و شراب بهشتي حاضر شد و همگي بخوردند و سپس به حال نخست خود بازگشتند و اهل كوفه اين رويداد را بالعيان ديدند.(۵۵)
گزافهگويي ديگر فاضل دربندي دربارة تعداد كشتهشدگان به دست امام حسين علیهالسلام است. وي ميگويد آن حضرت پنجاه هزار نفر، بلكه بيشتر از صد هزار نفر را كشت.(۵۶) دربارة حضرت ابوالفضل علیهالسلام نيز به نقل از بعضي ميگويد كه ۲۵۰۰۰ نفر را كشت.(۵۷) و جالب توجّه اينكه به آساني نوشيدن آب مينويسد كه حضرت ابوالفضل پس از جدا شدن دو دستش باز هم جنگيد و چنين چيزي، با اينكه خون بسياري جاري ميشود و انسان حتّي نميتواند بنشيند، چه رسد به اينكه بايستد و بجنگد، ممكن است.(۵۸)
چند سال پس از فاضل دربندي، شريف كاشاني قدم به ميدان نهاد و آن چنان را آن چنانتر كرد. او ضمن تكرار گزافههاي دربندي، خود نيز افسانههايي غلوآميز به هم بافت تا در غلو در فضايل عقب نماند. از جمله افسانههايش اين بود كه به امام حسين علیهالسلام در روز عاشورا، كه مشغول قتال بود، از آسمان ندا شد: «اي حسين! اگر با اين شجاعت بخواهي جنگ كني، احدي را زنده نخواهي گذاشت. پس كي تو را خواهد كشت، و كي فرداي قيامت گناهكاران را شفاعت خواهد كرد؟ ... پس چون امام اين ندا شنيد، دست از محاربه بكشيد.»(۵۹) وي در جايي ديگر گفته است كه امام حسين علیهالسلام در روز عاشورا به لشكر مقابل فرمود: «موتوا، پس همه بمردند.»(۶۰)
گفتيم كه فاضل دربندي گفته بود گرماي هوا در روز عاشورا هفتاد درجه بيشتر از اندازة معمول شده بود. امّا شريف كاشاني به اين بسنده نكرد و افزود كه در عاشورا، به تقاضاي ابليس، حرارت آفتاب «هفتاد برابر شده بود.»(۶۱) بر پاية اين سخن، چنانچه دماي معمول هوا در كربلا سي درجه بالاي صفر بود، در آن روز ۲۱۰۰ درجه بالاي صفر شده بود.
شريف كاشاني ميگويد كه در روز عاشورا، در سرزمين هندوستان، سلطاني به نام قيس، كه از محبّان امام حسين بود، به قصد شكار به صحرا رفته بود كه گرفتار شيري شد. «پس آن حضرت در همان حال كه مشغول حرب بود، به چشم بر هم زدني، خود را در هندوستان به سلطان قيس رسانيد و آن شير را دفع نمود.»(۶۲)
شريف كاشاني ميگويد پس از شهادت امام حسين علیهالسلام، دشمنان ميخواستند بر بدن آن حضرت اسب بتازند كه شيري مانع شد.(۶۳) ولي آن شير، در واقع امام علي علیهالسلام بود كه زنده شد و به صورت شير ظاهر گرديد تا بدن فرزندش را حراست كند.(۶۴) سرانجام گروهي از جنّيان، بدن امام حسين علیهالسلام را دفن كردند،(۶۵) امّا در واقع امام سجّاد علیهالسلام عهدهدار دفن آن حضرت شد.(۶۶)
از ديگر كساني كه دچار غلو در فضايل شدند، كاظميني بروجردي است. وي بارها در آثارش آورده است كه ائمّة طاهرين علیهمالسلام ميليونها معجزه داشتهاند.(۶۷) فراتر از اين، بيپروا ميگويد كه امامان داراي ميلياردها معجزه بودهاند.(۶۸) او با قاطعيّت گفته است كه امام رضا علیهالسلام ميليونها معجزه داشته است(۶۹) و امام هادي علیهالسلام نيز همچنين.(۷۰) اين نويسنده هيچ توجّه نكرده است كه اگر همة عمر امام رضا علیهالسلام را در نظر بگيريم (۵۵ سال به گفتة نويسنده)، حتّي اگر شبها را محاسبه كنيم، پانصد هزار ساعت نميشود. پس ميليونها معجزه چگونه ميشود؟ همچنين اگر همة عمر امام هادي علیهالسلام را در نظر بگيريم (۴۱ سال به گفتة نويسنده)، حتّي با شمارش شبها، چهار صد هزار ساعت نميشود. بنابراين ميليونها معجزه چگونه ممكن است؟
سرانجام بايد از حسين عمادزاده ياد كنيم كه آثارش از غلو در فضايل ائمّة طاهرين علیهمالسلام آكنده است. از دهها نمونه غلوّ او فقط به اين سخن بسنده ميكنيم كه نوشته است: «امام صادق علیهالسلام ... قريب بيست هزار دانشمند بزرگ، كه هر يك از آنها براي كشوري زمامداري نمودند، تربيت فرمود.»(۷۱) حال اينكه اوّلاً در هيچ منبعي نيامده است كه امام صادق علیهالسلام بيست هزار شاگرد تربيت كرده باشد. حدّاكثر سخني كه گفتهاند اين است كه در حدود چهار هزار نفر از آن حضرت روايت كردهاند؛ از دوست و دشمن و شيعه و سنّي و عادل و فاسق و باسواد و بيسواد.(۷۲) ثانياً نه در عصر امام صادق علیهالسلام بيست هزار كشور وجود داشت، و نه در اين عصر كه جمعيّت جهان بسيار بيشتر شده است. اكنون در جهان با ۷/۶ ميليارد جمعيّت،(۷۳) ۱۹۶ كشور وجود دارد.(۷۴) ثالثاً اگر هم به فرض محال، بيست هزار كشور يافت ميشد، اين تعداد كشور اسلامي نبود. رابعاً در هيچ منبعي نيامده است كه حتّي يكي از شاگردان تربيتشدة امام صادق علیهالسلام زمامدار كشوري باشد.
اين نويسنده در آثار ديگرش نيز تعداد شاگردان امام صادق علیهالسلام را چهار هزار نفر، و نيز بيش از چهار هزار و پانصد نفر، و نيز دوازده هزار نفر، و نيز بيست هزار نفر و نيز بيش از بيست هزار نفر نوشته و مرتكب چندين خطاي غلوآميز شده است.(۷۵)
غلو در مفاهيم
گفتيم كه غلو را به غلو در ذات و غلو در صفات و غلو در فضايل ميتوان تقسيم كرد. به اين گونههاي غلو، غلو در مفاهيم را، كه تاكنون كسي از آن سخن نگفته است، ميتوان افزود.
ميدانيم كه دين شامل مجموعهاي از مفاهيم اعتقادي و اخلاقي و فقهي است. برخي از اين مفاهيم در شمار محكمات و ضروريّات و اصول دين قلمداد ميشوند و از اهمّيّت بيشتري برخوردارند، و برخي ديگر در ذيل و ظلّ آنها جا ميگيرند و اهمّيّتشان كمتر است. غلو در مفاهيم، بزرگترنمايي يك مفهوم ديني است. فرعي را اصل كردن، يا اصلي را بيش از اندازة خود بزرگ نماياندن است.
نتيجة غلو در مفاهيم اين است كه هر مفهوم ديني كه بزرگتر شود، مفهوم يا مفاهيمي ديگر كوچك ميشود و جا را بر آن تنگتر ميكند. هيچ فرعي اصل نميشود، مگر اينكه اصلي فرع ميشود و مهمتر فداي مهم ميگردد. علاوه بر اين، هر مفهوم ديني كه بزرگتر شود، افراد مرتبط با آن نيز مهمتر به شمار ميآيند. في المثل اگر فضيلت تلاوت قرآن بيش از اندازة خود بزرگ شود، قاريان قرآن نيز بيش از جايگاهشان بزرگ ميشوند و عرصه را بر ديگران، از جمله حاملان قرآن، تنگ ميكنند.
گاه ممكن است مفهومي كه در آن غلو ميشود، نه از فروع يا حواشي دين، بلكه بواقع هم بسيار مهم و اصلي خطير باشد. مثلاً ولايت ائمّة طاهرين علیهمالسلام از مفاهيم خطير در تشيّع است و قصور و تقصير در آن نابخشودني. امّا همين اصل مهم، اگر چنان تفسير شود كه توحيد و نبوّت را تحت الشّعاع قرار دهد، غلو شده است؛ غلو در مفهوم ولايت. همچنين اگر كسي ولايت را در شمار اصول و ضروريّات دين بياورد و منكرش را كافر شمارد، غلو در ولايت كرده است.(۷۶)
غلو در مفاهيم در هر دورهاي فرق ميكند. در زمانهاي ممكن است مفاهيمي بيش از اندازه بزرگ شوند و در زمانهاي ديگر مفاهيمي ديگر. گرايشهاي شخصي دينداران و مقتضيات زمان در بزرگتر و كوچكتر كردن مفاهيم ديني مؤثّرند.
در اينجا از نمونههايي متعدّد كه براي غلو در مفاهيم ميتوان ذكر كرد، به غلو در فضيلت تلاوت قرآن و غلو در ثواب عزاداري براي سيّد الشّهدا علیهالسلام بسنده ميكنيم؛ با اين تذكّر كه هيچ ترديدي در ثواب اين دو نيست.
برخي مسلمانان در ثواب قرائت قرآن مبالغه ميكنند و چنين ميپندارند كه به صِرف قرائت اين و آن سوره، به عدد ستارگان آسمان پاداش ميبرند. بدتر از اين، شيوة كساني است كه قرائت قرآن را جايگزين فهم قرآن و عمل به آن ميكنند و چنان به تلاوت قرآن غِرّه ميشوند كه همان را كافي ميشمارند.
علّتهايي گوناگون براي غلو در ثواب قرائت قرآن ميتوان برشمرد كه از جملة آنها، اعتماد به روايات مجعولي در اين باب است كه بسياري نقل ميكنند و نميدانند بياعتبار است. يكي از جاعلان اين روايات، مردي زهدپيشه بود كه دربارهاش گفتهاند احاديثي در فضيلت قرآن و سورههاي آن جعل ميكرد و به پيامبر خدا صلی الله علیه و آل و سلم نسبت ميداد. چون به او اعتراض كردند، در پاسخ گفت: «من ديدم رغبت مردم به قرآن كم شده است، خواستم آنان را متوجّه قرآن كنم.» به او گفتند كه پيامبر خدا صلی الله علیه و آل و سلم فرموده است: «هر كس عمداً بر من دروغ بندد، جايگاهش در آتش است.» او گفت: «من دروغ عليه پيامبر نگفتم، له او گفتم.»(۷۷)
يكي ديگر از جاعلان، نوح بن ابومريم است كه رواياتي در ثواب خواندن يكايك سورههاي قرآن جعل كرد. هنگامي كه به وي اعتراض كردند، چنين پاسخ داد: «من ديدم مردم از قرآن روي گردانيده و به فقه ابوحنيفه و مَغازي [تاريخنگاريِ] ابن اسحاق سرگرم شدهاند. پس اين احاديث را براي رضاي خدا جعل كردم.»(۷۸)
اين احاديث مجعول، كه ثوابهايي بسيار براي قرائت سورههاي قرآن ذكر كرده، مصداق غلو در مفاهيم است. نتيجة اين كار آن شد كه بسياري در قرائت قرآن توقّف كردند و كتاب خدا، ابزاري شد براي كسب ثواب در آخرت، نه راه زندگي در دنيا. وَ بَينَهُما بُعدَ الْمَشرِقَينِ.
غلو در فضيلت عزاداري براي حضرت سيّد الشّهدا علیهالسلام نيز يكي ديگر از مصداقهاي غلو در مفاهيم است. پاداشي كه براي عزاداري در احاديث معتبر آمده است، محلّ انكار نيست، ولي اگر فضيلت عزاداري از همان اندازة خود بزرگتر شود، غلو است. در اين صورت، كه در سدههاي گذشته بيشتر شاهدش بودهايم، بعد حماسي قيام امام حسين علیهالسلام تحت الشّعاع بعد تراژيك آن قرار ميگيرد و آن حضرت در مصيبت خلاصه ميشود.(۷۹)
فاضل دربندي، كه خود را حسيناللّهي ميخواند(۸۰) و مؤسّس يا مروّج قمهزني در ايران بود،(۸۱) امام حسين علیهالسلام را در عزاداري خلاصه ميكرد و در آن نيز چنان غلو ميكرد كه تاكنون تالي تلو نيافته است. وي بر آن بود كه هدف از آفرينش اين جهان، تشكيل مجلس عزا و مصيبت براي امام حسين علیهالسلام است.(۸۲) او گريستن بر حضرت سيّد الشّهدا علیهالسلام را چنان بزرگ مينمود كه در شمار اصلي در دين جاي ميگرفت، بلكه همپاية اصل الاصول دين (توحيد). ميگفت بكاء و توحيد قرين يكديگرند؛ آن هم بدين دليل كه روايت شده است: مَنْ بَكى عَلَى الْحُسينِ وَجَبتْ لَهُ الْجَنَّة. و نيز روايت شده است: مَنْ قالَ لا اِلهَ اِلّا اللهُ وَجَبتْ لَهُ الْجَنَّة.(۸۳) به ديدة فاضل دربندي، گريستن بر امام حسين علیهالسلام از همة عبادات واجب و مستحب، بدون استثنا، افضل است.(۸۴)
او كه ميخواست مجالس عزاداري براي حضرت سيّد الشّهداء هر چه گرمتر و پرشورتر باشد، قمهزني را جايز دانست و حتّي مستحب.(۸۵) فراتر از اين، خودكشي در عزاداري را بياشكال شمرد(۸۶) و غنا در مراثي را نيز جايز، و بلكه مستحب.(۸۷) همه و همة اشتباهات فاضل دربندي، ناشي از يك اشتباه او بود: غلو در فضيلت عزاداري. بنابراين خطر غلو در مفاهيم را نبايد دستكم گرفت.
شخصيتگرايي، نام ديگر غلو
غلو نه فقط در اديان، كه در همة مكتبهاي بشري و در ميان همة ملّتها مشاهده ميشود. گاهي غلو دربارة پيشوايان ديني است، و گاهي دربارة بنيانگذاران مكتبها، و گاهي دربارة چهرههاي علمي و سياسي. غلو را ميتوان به غلوّ ديني و غلوّ علمي و غلوّ سياسي تقسيم كرد.
شخصيّتگرايي همان غلو است، و شخصيّتگرا كسي است كه دربارة فردي مبالغه و اغراق ميكند و فضايل و كراماتي براي او ميتراشد، يا قول و فعل شخصي را عين دليل ميداند و او را معيار حق و باطل ميشمارد و مبرّا از هر اشتباه و برتر از نقد.
احاديث در نفي شخصيّتگرايي فراوان است و ما از آن همه، حديثي از اميرالمؤمنين علیهالسلام ميآوريم كه خطاب به كسي است كه در جنگ جمل سرگردان شده بود و نميتوانست باور كند عائشه و طلحه و زبير در اشتباهند: اِنَّ الْحقَّ وَ الْباطِلَ لايُعرَفانِ بِاَقدارِ الرِّجالِ. اِعْرِفِ الْحقَّ تَعرِفَ اَهلَهُ وَ اعْرِفِ الْباطِلَ تَعرِفَ مَنْ اَتاهُ.(۸۸) يعني حق و باطل به بزرگي مردان معلوم نميشود. حق را بشناس تا اهل حق را بشناسي، و باطل را بشناس تا اهل باطل را بشناسي.
از اين حديث ميآموزيم كه هيچگاه بزرگان معيار حق و باطل نيستند. معيار، حقيقت است، نه اين و آن شخصيّت. حتّي اگر آن شخصيّت، همسر پيامبر صلی الله علیه و آل و سلم و امّ المؤمنين، يا از اصحاب فداكار پيامبر صلی الله علیه و آل و سلم باشد.
عامّة مردم سخت شخصيّتگرايند و به هر شخص كه بگرايند، برايش افسانهها ميپردازند و از او اسطوره ميسازند. راست گفتهاند كه: «پير نميپرد، مريدان ميپرانند.»(۸۹) نقل كردهاند كه به سهل بن عبدالله تستري گفتند: «ميگويند كه تو بر سر آب ميروي.» گفت: «از مؤذّن اين مسجد بپرس كه وي مردي راستگوي است.» چون از او پرسيدند، گفت: «من اين ندانم؛ لكن در اين روزها در حوضي درآمد تا غسلي آرد. در حوض افتاد كه اگر من نبودمي در آنجا بمردي.»(۹۰)
بسياري از كراماتي كه براي بزرگان ميسازند، پس از مرگشان است. اگر در حياتشان بود، خودشان انكار ميكردند. مرگشان فرصت مناسبي است تا كراماتي به ايشان نسبت دهند. به همينروست كه سال به سال، كرامات عالمان بيشتر ميشود. بارها شاهد بودهايم كه عالمي بيادّعا، كه كرامتش اين بود كه هيچ ادّعاي كرامت نداشت، درگذشت و چندي بعد صاحب كرامات شد. چندي ديگر كه گذشت، كراماتش توليد مثل كرد و بيشتر و بيشتر شد. از يكي از عالمان متأخّر استفسار كردند تا بدانند كه آيا كراماتي دارد يا نه. وي انكار كرد و گفت: امّا بعد از ما، كرامات بسيار دربارة ما نقل ميكنند! و چنين هم شد!
پینوشتها:
۱. بحار الانوار، ج ۲۵، ص ۳۴۶
۲. همان، ج ۲۵، ص ۳۴۷
۳. غلو در مفاهيم را، كه در بعد از آن سخن ميگوييم، گونهاي ديگر از غلو بايد شمرد.
۴. سورة نساء، آية ۱۷۱؛ سورة مائده، آية ۷۷
۵. براي نمونه رجوع شود به: سورة آل عمران، آية ۸۰؛ سورة مائده، آية ۱۷ و ۷۲ ـ ۷۵ و ۱۱۶ ـ ۱۱۷؛ سورة توبه، آية ۳۰ ـ ۳۱؛ سورة كهف، آية ۴ ـ ۵؛ سورة سبأ، آية ۴۰ ـ ۴۲
۶. از امام صادق علیهالسلام روايت كردهاند: نَزَلَ الْقرآنُ بايّاكَ اَعْنِی وَ اسْمَعِی يا جارَةُ. يعني قرآن چنان نازل شده است كه ميگويند: مقصودم تو هستي [به تو ميگويم]، و همسايه تو گوش كن. الاصول من الكافي، ج ۲، ص ۴۶۱
۷. ر.ك: بحار الانوار، ج ۲۸، ص ۳۰ ـ ۳۱
۸. بخشي از اين احاديث در بحار الانوار، ج ۲۵، ص ۲۶۱ ـ ۳۵۰، ذيل عنوان «باب نفي الغلو في النّبيّ و الائمّة ...» نقل شده است.
۹. كنز العمّال، ج ۳، ص ۳۵
۱۰. بحار الانوار، ج ۲۵، ص ۲۶۵ و ۲۷۲
۱۱. نهج البلاغة، بخش حكمت، حديث ۱۱۷، و به همين مضمون در حديث ۴۶۹، و در بحار الانوار، ج ۲۵، ص ۲۷۲ و ۲۸۵
۱۲. بحار الانوار، ج ۲۵، ص ۲۹۸
۱۳. همان، ج ۶۷، ص ۴
۱۴. الطّبقات الكبري، ج ۱، ص ۱۱۴
۱۵. سورة زمر، آية ۳۱
۱۶. ر.ك: تاريخ يعقوبي، ج ۲، ص ۷۸
۱۷. ر.ك: المقالات و الفرق، ص ۵۱ ـ ۵۲
۱۸. ر.ك: فرهنگ فرق اسلامي، ص ۱۹۷
۱۹. همان، ص ۳۴۳
۲۰. همان، ص ۱۹۷ و ۳۹۹
۲۱. همان، ص ۱۹۷
۲۲. منبعي معتبر و كهن براي اين شعر مشهور نيافتم. شايد كسي آن را دربارة شافعي، يا به زبان حال او، گفته است.
۲۳. القصائد السّبع العلويّات، ص ۶
۲۴. بهارستان: در تاريخ و تراجم رجال قائنات و قهستان، ص ۳۰۵
۲۵. همان، ص ۳۰۶
۲۶. ديوان صغير اصفهاني، ص ۹۱
۲۷. همان، ص ۹۳
۲۸. همان، ص ۱۷۵. در اينكه شاعري به نام موافق قلندر وجود داشته و چنين شعري گفته باشد، ترديد دارم. احتمالاً صغير اصفهاني با جعل اين نام ميخواسته است ديگري را سپر خود كند.
۲۹. همان، ص ۱۷۲
۳۰. غلو: درآمدي بر افكار و عقايد غاليان در دين، ص ۸۳
۳۱. انساب الاشراف، ص ۳۲
۳۲. نمونهاي از آنها در كتاب ذيل آمده است: رسانة شيعه: جامعهشناسي آيينهاي سوگواري و هيئتهاي مذهبي در ايران، ص ۴۸۶ ـ ۴۸۷
۳۳. تذكرة الشّهدا، ج ۲، ص ۱۸۶
۳۴. ر.ك: تاريخ الطّبري: تاريخ الامم و الملوك، ج ۵، ص ۴۵۳
۳۵. ر.ك: الغدير في الكتاب و السّنّة و الادب، ج ۸، ص ۷۴
۳۶. همان، ج ۸، ص ۹۱
۳۷. همان، ج ۱۱، ص ۹۹
۳۸. ر.ك: تاريخ الخلفاء، ص ۱۹۹
۳۹. الغدير، ج ۱۱، ص ۱۶۵
۴۰. ر.ك: الامام الصّادق و المذاهب الاربعة، ج ۱، ص ۲۹۹
۴۱. همان، ج ۱، ص ۲۹۹
۴۲. بحار الانوار، ج ۲۵، ص ۲۷۰
۴۳. همان، ج ۲۵، ص ۲۷۹
۴۴. همان، ج ۲۵، ص ۲۸۳
۴۵. ر.ك: سه گفتار در غلوپژوهي، ص ۲۱ ـ ۱۸۲. گفتار نخست اين كتاب، پژوهشي مفصّل در اين باره است.
۴۶. بحار الانوار، ج ۲، ص ۱۵۹
۴۷. همان، ج ۴۰، ص ۲۷۵
۴۸. ر.ك: معجم مفردات الفاظ القرآن، ص ۴۷۹؛ قوانين الاصول، ص ۱۹۷، در بحث «في العموم و الخصوص»؛ قاموس قرآن، ج ۶، ص ۲۲۴
۴۹. همان، ج ۶۷، ص ۱۰۱
۵۰. همان، ج ۲۵، ص ۲۹۷
۵۱. ر.ك: اكسير العبادات في اسرار الشّهادات، ج ۱، ص ۴۷۳
۵۲. همان، ج ۲، ص ۲۴۳ و ۲۸۶ و ج ۳، ص ۳۹-۳۶
۵۳. همان، ج ۲، ص ۶۰۷-۶۰۶
۵۴. همان، ج ۳، ص ۱۱۳
۵۵. همان، ج ۳، ص ۱۱۳
۵۶. همان، ج ۳، ص ۳۹
۵۷. همان، ج ۳، ص ۳۶
۵۸. همان، ج ۲، ص ۴۵۳-۴۵۰
۵۹. تذكرة الشّهدا، ج ۲، ص ۱۱۴
۶۰. همان، ج ۱، ص ۵۸
۶۱. همان، ج ۲، ص ۱۴۳.
۶۲. همان، ج ۲، ص ۱۱۱.
۶۳. همان، ج ۲، ص ۲۳۹.
۶۴. همان، ج ۲، ص ۲۴۲.
۶۵. همان، ج ۲، ص ۲۵۴.
۶۶. همان، ج ۲، ص ۲۶۳.
۶۷. ر.ك: آسايشآوران: مقدّسترين داوران، ص ۳۶، ۱۳۰، ۲۳۴، ۲۴۳، ۲۵۰، ۲۹۳، ۳۰۳، ۳۱۱ و صفحاتي ديگر؛ معاجز الولاية: در معجزات چهارده معصوم عليهم السّلام، ص ۱۹، ۲۷، ۲۸، ۳۴، ۱۱۰، ۱۷۱، ۱۷۲، ۱۷۳، ۱۹۵، ۲۱۳ و بسياري ديگر از صفحات.
۶۸. معاجز الولاية، ص ۲۳۰، ۲۳۳، ۲۷۹ و ۳۷۱.
۶۹. آسايشآوران، ص ۱۳۸.
۷۰. همان، ص ۳۱۶.
۷۱. گزيدهاي از اصول كافي در مباني دين اسلام، ص هجده، مقدّمة حسين عمادزاده.
۷۲. شرح تحقيقي اين موضوع در كتاب غلو، ص ۱۶۲ ـ ۱۶۶، آمده است.
۷۳. ر.ك: دانشنامة دانشگستر، ج ۶، ص ۶۰۰.
۷۴. همان، ج ۱۳، ص ۱۵۱.
۷۵. ر.ک: زندگانی معلّم کبیر حضرت امام جعفر صادق علیه السّلام، ج ۱، ص ۵ و ج ۲، ص ۹۶ ـ ۹۷ ؛ مجموعة زندگانی چهارده معصوم علیهم السّلام، ص ۱۵ و ۹۰۸ و ۹۱۸ ـ ۹۱۹ و ۹۲۲ و ۹۳۵ و ۹۳۸.
۷۶. فاضل دربندي ميگفت عالم خبير سنّي، يا بايد شيعه شود و يا «مرتد» و «زنديق» است. او حتّي ابن ابيالحديد را «زنديق» ميخواند. ر.ك: اكسير العبادات، ج ۱، ص ۲۶ (از بخش پاياني كتاب.)
۷۷. الغدير، ج ۵، ص ۴۴۷.
۷۸. همان، ج ۵، ص ۴۴۷.
۷۹. شرح اين موضوع را در كتاب از عاشوراي حسين تا عاشوراي شيعه آوردهام.
۸۰. ر.ك: نقد ادبي، ج ۲، ص ۶۳۳.
۸۱. ر.ك: شرح زندگاني من، ج ۱، ص ۲۷۶؛ شرح حال رجال ايران، ج ۴، ص ۱۳۸.
۸۲. ر.ك: اكسير العبادات، ج ۳، ص ۹۳.
۸۳. همان، ج ۳، ص ۷۵.
۸۴. همان، ج ۱، ص ۱۲۲ و ج ۲، ص ۳۹۱.
۸۵. همان، ج ۲، ص ۲۰۹ و ج ۳، ص ۲۴۷ ـ ۲۴۹.
۸۶. همان، ج ۱، ص ۱۶۵ ـ ۱۶۷.
۸۷. همان، ج ۱، ص ۱۴۹ ـ ۱۵۳.
۸۸. انساب الاشراف، ج ۲، ص ۱۸۳. اين حديث و قريب به مضمون آن در بسياري از منابع آمده است. طه حسين، پس از نقل حديث مزبور، ميگويد: از هنگامي كه وحي خاموش شد و پيامي از آسمان نيامد، سخني شگفتانگيزتر از اين سخن گفته نشده است. ر.ك: علي و بنوه، ص ۴۰.
۸۹. امثال و حكم، ج ۱، ص ۵۲۱.
۹۰. تذكرة الاوليا، ص ۳۰۸ ـ ۳۰۹
سوتیتر۱: غلو به معناي افراط، فراتر رفتن از اندازه و زيادهروي است و در برابر تقصير (كوتاهي). هنگامي كه قيمت چيزي از حدّ متعارف بالاتر رود، به آن «غال» (گران) ميگويند. هنگامي هم كه مايعات به جوش آيند و در حدّ خود نگنجند، ميگويند «غليان» كرده است
سوتیتر۲: غلو در فضايل بدين معناست كه پيامبر يا امام را مافوق انسان بدانيم، نه انسان مافوق، و دربارة ايشان قائل به معجزاتي شويم كه دارا نبودهاند. بنابراين غلو پديدهاي است ذومراتب و حدّاكثر آن خداوندگار دانستن پيامبر يا امام، حدّوسط آن پروردگار دانستن آنان، و حدّاقل آن مافوق انسان دانستن ايشان است
سوتیتر۳: بيش از صد حديث از پيامبر صلی الله علیه و آل و سلم و اهلبيت علیهالسلام در نكوهش غلو و غلات روايت شده است. در اين احاديث، غاليان را كافر و مارق و مشرك و بدترين مخلوقات خوانده و از آنان سخت اعلام بيزاري كردهاند
سوتیتر۴: يكي از فرقههاي خطرناك غاليان، كه خطّابيّه نام دارند، از پيروان ابوالخطّاب هستند. آنان عقيده داشتند كه واجبات، كنايه از مرداني است كه بايد آنها را شناخت و ولايتشان را پذيرفت؛ چنانكه معاصي، كنايه از كساني است كه بايد از آنها برائت جست. پس هر كس پيامبر و امام را بشناسد، هر كار كه دوست دارد انجام دهد. اين جماعت به اباحيگري رو آوردند و ضمن تعطيل نماز و روزه و زكات و حج، محرّماتي چون زنا و سرقت و شرابخواري را مجاز ميشمردند
سوتیتر۵: امروزه در برخي مجالس عزاداري، سخنان و اشعاري غلوآميز، چون «لا اله الّا علي» و «لا اله الّا حسين» گفته ميشود. آنان كه چنين ميگويند، اگر ارادة جدّي كرده باشند، بيترديد در شمار غاليان خواهند بود و مشمول همان مذمّتهاي شداد و غلاظ دربارة غاليان